17 اردیبهشت 1403
نسیم ملایمی میوزد و برگ های زرد توی کوچه با هوهوی باد هم مسیر میشوند. نامه را از پستچی میگیرم و روی پاکت را میخوانم. نامه ایی از طرف ملک الموت! شبیه برگ های پاییزی شکننده میشوم. چشمانم سیاهی میروند دستم را محکم به دیوار میگیرم . با صدای ویراژ… بیشتر »
نظر دهید »
08 اردیبهشت 1403
درمانگاه نرفتم. با خودم گفتم حالا که مادر هست چرا به خانهی امین بروم؟! دلم پر میکشید برای کوچه باغ قدیمیمان اما حیف که جایش را با خیابان و بوق ممتد ماشین ها و دود عوض کرده بود. تا چشم باز کردم خودم را سر قرار همیشگیمان پیدا کردم. گفته بودی… بیشتر »