اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الْآمَالُ
سلام برتو
اى مــــــاه
دست يافتن
به آرزوها …
حلول ماه رحمت
و مغفرت مبارک باد
ماهی سرشار از برکت و رحمت
وعبادتهای پذیرفته شده برایتان
آرزومنــدیـــم
وقتی بعد از یک روز پر کار آخرسالی که انگار کوهی از خستگی روی دوشت جا خوش کرده، میان نسیم ملایم بهاری و عطر خوش شب بوها، بین انبوه وسایلی که برای نقل مکان در انباری منزل پدری جا خوش کرده اند و باید از آنجا بیرونشان بکشم تا در کنار خودم داشته باشمشان. مات و مبهوت چیزی غرق در خاطراتم میشوم. تخته شاسی عزیزم دست من را میگیرد و به دوران 18 سالگیم میکشاند. وقتی در بحبوحه ی کنکور و کلاس زبان، تنها علاقه ام دست گرفتن مداد، زغال، کنته، محو کن و تخته شاسیم بود، دستی به رویش کشیدم و در بغلم گرفتم و تمام خاطراتم را زنده کردم، ساعاتی برای خودم شبیه قویی در آب روان غوطه ور شدم و برای مهتاب آواز خواندم، مهتاب برایم رویا بافت و من آن را زندگی کردم. در سردی زمستان، میان انبوه درختان خشک جنگل لابه لای ابرهای مه گرفته نفس عمیقی کشیدم و مهتاب را نظاره گر شدم… اشکی بر گونه ی دخترکی شدم که طراحی اش ناتمام ماند… روزگار خوبی داشتم وقتی تمام دغدغه ام سیاه و سفید کردن صفحهام بود. باید به روزگار سیاه و سفیدم برگردم… 26/اسفند/401 ____ #پائیزنوشت #سمیرا مختاری
کولهی بارانی
باران میبارد، بوی نم خاک پرتم میکند به روزهای دلتنگی، روی نیمکت مینشینم، کوله رادر بغل میگیرم، با دستانی لرزان زیپش را باز میکنم، دهانش باز میشود و شروع میکند به دردودل کردن:
“خیلی ازم دور شدی،چه عجب یاد من کردی!؟
دیگه بیشتر سراغ کتابهات و گوشیت میری!
امان از دست این گوشی ها، پشت صفحه شان دوستان خوبی پیدا میشوند دوستانی واقعی تر از واقعی…
اما چون کاملا با روحیات هم آشنا نیستید
گاهی اوقات تو حرفهایی میزنی که از قصد نیست، اصلا در مخیله ات هم نمیگنجه که شاید طرف مقابل از حرفت ناراحت بشه! اما ناراحت میشه و تو میمونی و قلبی که ناخواسته شکستیاش، تو میمونی و افسوس روزهای خوبی که با هم گذروندید، تو میمونی و دلتنگی، تو میمونی و زخمی که مونده روی قلب تو و اون…
یادت باشه گاهی وقتها مواظب قلب طرف مقابلت باشی، شاید فرد روبروت اونقدر تو زندگیش بابحرانهای مختلفی روبه رو بوده یا که نه اصلا اونقدر دوستت داره و روت حساسه که کوچیکترین حرفت تیری بشه درون قلبش!”
قطره ی باران روی گونه ام جا خوش میکند و با نم اشک به پایین سر میخورد، طعم شور اشک را قورت میدهم.
با حرفهایش روزهای خوب باهم بودنمان را مرور میکنم، اینکه دیگر ندارمت را نمیدانم اسمش را تقدیر بگذارم یا قسمت یا … اصلا چه فرقی میکند! اسمش هرچه هست فعلا ندارمت، تو هم شاید از امروز دیگر من را نداشته باشی…
پشت سرم را نگاه میکنم به ته سال رسیده ام، امسال بردم، از دست دادم، گریه کردم، خندیدم، عشق ورزیدم، شکست خوردم اما مهمتر از همه یاد گرفتم که حرفهایم را زین پس داخل مغزم بجوم و بعد از آن به زبان یا بر صفحه گوشیام بیاورم!
اپلیکشن های غیر درسی ام را پاک میکنم
و دفتر برنامه ریزی و خاطره نویسیم، کتابهایم، شمعی برای آرامشم، عطری برای تسکینم، سجاده ای برای توسلم و قلمی برای نوشتنم در درون کوله ام جای میدهم تا روبراهم کنند و روزهای خوبی برایم رقم بزنند…
پ ن: گاهی وقتها با یک اشتباه نوزده نمیشی، صفر میشی…
پ ن2: ” سال خوبی داشته باشید.
24/اسفندماه/1401
_____
#پائیزنوشت
#به_قلم_خودم
محبوب من ♥️
بر بلندای بام اسفند ایستاده ام…
تمام لحظات زندگیم را مرور میکنم.
به روزهایی می اندیشم که در روزمرگی زندگیم تو را گم کردم و حالم مساعد نبود.
و به روزهایی که تورا از یاد نبردم و زندگیم روبه راه بود.
به افق خیره میشوم، ریه هایم را از اتمسفر وجودت پر میکنم، در دلم نوید بهار را میدهم و در خیالم امید سرسبزی میپرورانم.
روزهایی که به طلوع آفتاب رسیده ایم و دیگر در انتظار یار نیستیم، اشکهایمان را پاک میکنیم و به بودنتان دلگرم میشویم.
روزهایی که در قلب های یخ زدهیمان به اوج شکوفایی بذر امید رسیده ایم.
باید کوله بارمان را بربندیم شاید این بار با آمدن بهار از دور دستها برسی و دلمان را گرم وجودت کنی.
میرسد انگار بوی خوش زندگی…
و من هنوز دلخوشم به عطر نفس های تو که با بهار می آیی…
✍ 🏻 سمیرا.مختاری
22/اسفند/401
پ ن: (سه شنبه های مهدوی)🌱♥️
__________
#پائیزنوشت