شبهای پرواز
21 فروردین 1402
یه وقتهایی تو زندگی هست که دیگه دلت بند زمین نیست. دوست داری پرواز کنی، بری بالا، بری تا خودِ ابرها و با ابرهایِ تیره بنشینی و یه دل سیر اشک بریزی و بباری و بباری. ولی پریدن؛ هنر میخواد، بال میخواد، دلِ سبک میخواد. من نه هنر پرواز دارم نه بالش رو. با بال و پرِ شکسته از گناه، از همین جا، از همین گوشهی زمین، دونههای اشک آسمون رو میشمارم و نمیدونم دقیقا از کی! از کجای قصه، ابر دلم بارونی میشه. نمیدونم از کی آسمون اشکش را با شوریِ اشکهام شریک میشه. نمیدونم چه وقت، چه موقع، مثالم میشه از زمین به آسمون باریدن. فقط این رو میدونم که خدایی دارم که این شبها کریمانه سقفِ آسمونش رو وسیعتر کرده. پر شکسته و دل شکسته و روسیاه هم نداره، همه رو طلبیده. ✍🏻🌱زهرا سادات” ❤