• خانه 
  • طعم تلخ انارها 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

پائیزنوشت

پائیزنوشت

کوله‌پشتی امید و تردید

26 مرداد 1404

کوله‌پشتی‌ها را روی زمین رها کردم. برای بار چندم بود که باید از پشت تلفن، تذکرات مامان و بابا را به جان می‌خریدم و چک سفید امضا به دست‌شان می‌دادم که مغزبادام و نور دیده‌شان را سالم برمی‌گردانم. تلفن قطع شد و امواج دلم مواج‌تر. می‌دانستم اگر با مهدی در میان بگذارم حرفش چیست: « مگه خون بچه‌ی ما رنگین‌تر از بچه‌های امام حسین علیه‌السلامِ؟ هیچ اتفاقی نمی‌افته نگران نباش »

صدای تماس مجدد تلفن، افکارم را درهم کرد: «خانوم، بیا بیرون.»

تبلیغ پیج یک مغازه‌‌ی پوشاک اربعینی را دیده بود. توی کوچه پس کوچه‌ها زدیم تا زودتر برسیم. یک عبای مشکی نخی انتخاب کردم. زن مغازه‌دار با لبخند شیطنت‌آمیز رو به من گفت: «این جوراب بلندها رو بپوشی، دیگه شلوارم لازم نداره! من که خودم تابستونا همش این مدلی می‌گردم!»

زیر چشمی نگاهی به همسرم انداختم. سرم را بالا نیاوردم تا نگاه سنگینش را روی خودم احساس نکنم. یک لحظه دنیا دور سرم چرخ خورد. اصلاً در مخیله‌ام نمی‌گنجید که این‌طور در کوچه پس کوچه‌های عراق بگردم! لبخند روی لبم خشک شد، جوراب را با دست کنار گذاشتم و گفتم: « من اون مدلی راحت نیستم، لطفا همین رو حساب کنید »

مهدی تلفن به‌دست، امورات و بقیه‌ی کارهایش را رسیدگی می‌کرد و من در ذهنم، سوال بی‌پاسخی می‌چرخید: « نکنه این سفر، شبیه سفر قبلی‌مون بشه؟»

✍🏻 س.مختاری| پاییزنوشت

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مُهرِ ورود به دلتنگی

22 مرداد 1404

انگار که وزنه‌ای چند کیلویی به پا بسته باشیم، آهسته و خسته از میان موکب‌ها و گیت‌های مرز مهران، عبور می‌کنیم. سرو صورت‌هایمان از عرق خیس است. بطری‌بطری آب می‌خوریم، اما خنک نمی‌شویم. دست نوازشگر پنکه‌ها و کولرهای آب‌پاش به استقبال‌مان می‌آیند. قطرات آب بر روی صورت‌مان می‌نشیند و خنکی را به جانمان هدیه می‌دهد.

مردی چهارشانه با چهره‌ای تیره و  کیفی که مورب روی دوش انداخته شبیه دوره‌گردها فریاد می‌زند:« زائر گرامی دینار عراقی خریداریم!»

زیر لب با نوای مداحی پخش شده از موکب، همراه می‌شوم:« دلگیرم از همه الا خودت، حسین. دلم برات تنگ شده حسین، دلم برات تنگ شده … » اشک‌ سُر می‌خورد روی گونه‌ام.

مردی بشاش از پشت میکروفون زائران را به صرف قرمه‌سبزی مامان‌پز دعوت می‌کند! آن‌قدر خسته‌ایم که نای ایستادن و خوردن نداریم.

گذرنامه‌ها مُهر ورود می‌خورند و غم در وجودمان مُهروموم می‌شود. کوله‌های خسته و خاکی را در صندوق عقب جا می‌دهیم. در ماشین‌مان که باز می‌شود، انگار کوره‌ی آتش را باز کرده‌ باشی، داغ داغ است. هر آن انتظار می‌رود تبخیر شویم و به بالا برویم. تا خنک شدنش چند دقیقه‌ای بیشتر نمی‌گذرد که کل سر و رویمان از عرق خیس می‌شود.

پاهایم متورم شده و بدن درد شدیدی دارم. سرم را می‌گذارم روی شیشه. خاطرات شیرین مسیر مشایه برایم تداعی می‌شود‌. در دل می‌گویم: « داریم از راهی برمی‌گردیم که با ذوق رفته بودیم.» شاید بدترین حس، همین باشد؛ برگشتن از مسیری که با ذوق رفته بودی. چیزی شبیه توی ذوق خوردن. چیزی شبیه بغض از سر دلشکستگی.

در جاده‌ی ایلام، مردی با دشداشه‌ی مشکی عربی جلوی‌ ماشین‌ را می‌گیرد و دعوت‌مان می‌کند به موکب‌شان. یک موکب تک و تنها کنار جاده. چقدر اینجا جای موکب‌های کیپ تا کیپ عراق خالی‌ست.

آسمان بُراق می‌شود و ابرهای تیره را دونیم می‌کند. رد کوچکی از نم باران روی صورتم می‌نشیند. بوی نخل باران خورده با بوی غذای نذری موکب در هم می‌پیچید. صدای اذان و مداحی عربی باهم تلاقی می‌شوند و من حالا دلتنگ‌تر از قبلِ رفتن می‌شوم.

✍🏻 س.مختاری| پاییزنوشت

بیشتر بخوانید
 3 نظر
نظر از: Fatemeh [بازدید کننده] 
  • https://talabebanooo.kowsarblog.ir/>
Fatemeh
5 stars

سلام پاییز قشنگم. زیارت قبول. ان‌شاءالله رزق هرساله تون باشه .

1404/05/23 @ 20:14
نظر از: Fatemeh [بازدید کننده] 
  • https://talabebanooo.kowsarblog.ir/>
Fatemeh
5 stars

سلام پاییز قشنگم. زیارت قبول. ان‌شاءالله رزق هرساله‌تون :)

1404/05/23 @ 20:13
پاسخ از: پاییزنوشت [عضو] 
  • پائیزنوشت

سلام عزیزدلم خیلی خیلی ممنونم انشاءالله زیارت روزی شما و سهم هرماهتون❤

1404/05/24 @ 20:02


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

پیامبر بی‌معجزه

22 اسفند 1403

ما آدم‌ها در روزگار سرخوشی‌مان، زمانی که همه چیز خوب پیش می‌رود و کیف‌مان کوک است، با اندک غمی زهوارمان در می‌رود. چنگ می‌زنیم به دامان خدا و کاسه‌ی «چه کنم، چه کنم» دست می‌گیریم. حالا اگر در جایی باشیم که روز به روز با مرگ دست و پنجه نرم کنیم، تمام خطاهای گذشته‌مان، هرچند به‌قدر ذره‌ای، از جلوی چشمان‌مان عبور می‌کند و وجودمان مالامال از ترس می‌شود؛ درست مثل یک بمب ساعتی که در وسط زندگی پیدا شود و لحظه‌لحظه انتظار انفجار رهایت نکند.

“پیامبر بی‌معجزه” از آن کتاب‌هاست که خوب آدم را به چالش می‌کشد. آسیدحمید نبوی، طلبه‌ای است که با یک چالش می‌فهمد داشتن اعتقاد قلبی با اعتقاد سطحی، عالم تا عالم تفاوت دارد!

داستان از این قرار است که آسیدحمید، در شب تاسوعا برای روضه‌خوانی به روستایی دعوت شده، اما در میانه راه و در وسط بیابان به دست اشرار اسیر می‌شود و او و همسرش از هم جدا می‌شوند. سیدحمید، در حالی که افتان و خیزان به دنبال راه نجات است، مدام به همسرش لعیا فکر می‌کند و مانند فردی مارگزیده، به خود می‌پیچد.انگار اسیر شده تا خدا او را به چالش بکشد و به او نشان دهد که اعتقاداتش سطحی بوده. سیدحمید در آن تنگنا تازه متوجه می‌شود که سیروسلوک را از بَر است، اما در عمل لنگ می‌زند و حالا وقت امتحان است.

“پیامبر بی‌معجزه” را بخوانید تا بدانید دنیا فقط بر مدار یک نفر می‌چرخد و تنها باید به او دل بست و او را در نظر گرفت. بخوانید تا بفهمید که دنیا صاحبی دارد که به وقت بازگشتش، عطر خوش نرگس‌ها به مشام می‌رسد و جهان آرام می‌شود.

خواندن این کتاب را به کسانی پیشنهاد می‌کنم که دوست دارند بزرگ شدن روح‌شان را در تنگنا ببینند، دل‌شان می‌خواهد اعمال‌شان را بسنجند و حضور حقیقی خدا را در زندگی‌شان بهتر درک کنند. با اینکه نگارش صفحات اول برایم روان نبود، اما به تدریج قلم پخته‌تر شد. به‌جرأت می‌توانم بگویم یکی از اثرگذارترین کتاب‌های زندگیم همین کتاب بود. ممنون از نویسنده‌ی خوب کتاب با ایده‌ی ناب داستانی!

✍🏻 سمیرا مختاری | پاییزنوشت

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

سُرِّ مَن رَأیٰ

15 دی 1403

.
سامِرا در عربی نوشته می‌شود سامَرّاء. مخفف شده سُرِّ مَن رَأیٰ؛ به معنی: “شاد شود هر که آن را بدید!”
راستش را بخواهی، روزی که پایم را در سامرا گذاشتم غمی بزرگ وجودم را احاطه کرد. از تفتیش که گذشتیم و وارد صحن شدیم غم روی غم توی دلمان هجوم آورد. بوی غربت می‌داد آنجا. بوی اسارت. زندانی مخوف در دل یک تبعیدگاه. مگر می‌شود برای هدایت نشدن، هادی در یک سیاه‌چال بیفتد؟!

یا هادی
اسیر دنیا شده‌ایم، دست‌ هدایتگرت را بر سر ما می‌کشی؟

✍🏻 مختاری | پاییزنوشت

#پاییزنوشت | #سامرا | #حرم‌امام‌هادی

 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

طعم تلخِ انارها

10 دی 1403

پاییز بود. ضرب‌آهنگ باران با هم‌نوایی برگ‌های  خشک، روح را نوازش می‌کرد. برگ‌های بی‌جان در انتظارِ رهایی، به وصال بارانی‌شان می‌رسیدند و روی زمین نجوای مرگ سر می‌دادند. بوی باران جان می‌داد برای یک پیاده‌روی در جاده‌ی زردپوش منتهی به دریا. زغال منقل کافه‌چی در کورسوی هوای گرگ و میش می‌سوخت و در دل زبانه می‌کشید. بخار سماور در مه محو می‌شد و آوازی شبیه به یک سمفونی می‌نواخت. مرغان مهاجر قصد هجرت داشتند و آواز کوچ‌شان با صدای غمین زنی محلی از دوردست، درهم می‌پیچید.

دلم می‌خواست برای همیشه روی آن صندلی سرد و نمور کنار جاده بنشینم، تا بهتر ببینم، تا بهتر بشنوم و شاید بهتر درک کنم!

پسرکی با صدای نازک و لرزان گفت: “خانوم، گل‌ها رو تازه چیدم. شوما بخری، قول می‌دم صبح نشده حاجتت رو گرفتی!” چند تکه اسکناسِ ته کیف‌مانده، توی دستان کوچک و سردش جا خوش کرد. لبخندش کش آمد و حرف‌هایش روی دور تکرار بازخوانی شد: “چاکرتیم به خدا، الهی به مراد دلت هرچی که هست برسی خانوم! زَت زیاد!”

سرم را پایین گرفتم و نفس کشیدم. بوی رز وحشی که در وجودم رخنه کرد، دلم خواست برای بار هزارم “بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم” را بخوانم:
“من لبریز از گفتنم نه نوشتن. باید که اینجا رو به روی من بنشینی و گوش کنی…
هلیا، طعم تلخ آن انارها یادت هست؟
گرگ‌ها کنار رودخانه چراغ افروخته بودند.
تو از صدای غربت، از فریادِ قدرت، و از رنگ مرگ می‌ترسی؟
هلیا! برای دوست داشتن هر نَفَس زندگی، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیز نو، خراب کردن هر چیز کهنه را و برای عاشق عشق بودن، عاشق مرگ بودن را…” ۱

_برداشتی آزاد از کتاب { بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم؛ نادر ابراهیمی}
1.چند سطر از کتاب

✍🏻 سمیرا مختاری|پاییزنوشت
_______________________
#باردیگرشهری‌که‌دوست‌می‌داشتم
#نادرابراهیمی

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

پائیزنوشت

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
    • کتاب
  • سفرنامه
  • پاییزنوشت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان