• خانه 
  • طعم تلخ انارها 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

پائیزنوشت

پائیزنوشت

سیزده بدر

12 فروردین 1402

شب دوازدهم فروردین که می‌شود، یاد دوران کودکیم می افتم.

با دختر دایی‌ام قرار می‌گذاشتیم و سبد خرید خوراکی هایمان را پر می‌کردیم و به سمت منزل پدربزرگ راهی می‌شدیم.

باهم نقشه می‌کشیدیم تا شب زنده داری کنیم و پچ پچ درگوشی حرف بزنیم و ریز ریز بخندیدیم.

تا صبح چندبار مادربزرگ سرک می‌کشید که بیداریم یا خواب و هر بار با آمدنش خنده هایمان شدت می‌گرفت.

صبح خمیازه کشان صبحانه میخوردیم و خوشان خوشان دوربین به دست به سمت باغ پدربزرگ راهی می‌شدیم.

پسرها هم با شادی تفنگ ساچمه ایی و توپ فوتبال بدست به باغ می‌آمدند.

تا میتوانستیم در باغ بوی نم خاک و سبزه ها را استشمام میکردیم.

روی چمن های سبز میدویدیم و رها میشدیم.

قاصدک ها را با شمارش یک دو سه فوت میکردیم تا آرزوهایمان را بدست باد دهد و به رویاهایمان جلا دهد.

 تابی به درخت گیلاس می بستیم و در آسمان رها میشدیم، لباسهایمان شکوفه باران میشد و حس دل انگیز بهاری به ما دست می‌داد.

 کمی بعد غروب آفتاب جایش را با تگرگ بهاری عوض می‌کرد.

زیر سقف شیروانی،  دور آتش می‌نشستیم و طعم چایی زغالی را مزه مزه می‌کردیم.

یاد پدربزرگ و باغ زیبایش بخیر

✍🏻سین مختاری

#پائیزنوشت

‌═════════❖════════

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

مناسبتی

03 فروردین 1402

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الْآمَالُ

سلام برتو
اى مــــــاه
دست يافتن
به آرزوها …

حلول ماه رحمت
و مغفرت مبارک باد

ماهی سرشار از برکت و رحمت
وعبادتهای پذیرفته شده برایتان
آرزومنــدیـــم

بیشتر بخوانید
 2 نظر

سیاه و سفید

02 فروردین 1402

وقتی بعد از یک روز پر کار آخرسالی که انگار کوهی از خستگی روی دوشت جا خوش کرده، میان نسیم ملایم بهاری و عطر خوش شب بوها، بین انبوه وسایلی که برای نقل مکان در انباری منزل پدری جا خوش کرده اند و باید از آنجا بیرونشان بکشم تا در کنار خودم داشته باشم‌شان. مات و مبهوت چیزی غرق در خاطراتم می‌شوم.        تخته شاسی عزیزم دست من را می‌گیرد و به دوران 18 سالگیم می‌کشاند.                                                    وقتی در بحبوحه ی کنکور و کلاس زبان، تنها علاقه ام دست گرفتن مداد، زغال، کنته، محو کن و تخته شاسیم بود، دستی به رویش کشیدم و در بغلم گرفتم و تمام خاطراتم را زنده کردم، ساعاتی برای خودم شبیه قویی در آب روان غوطه ور شدم و برای مهتاب آواز خواندم، مهتاب برایم رویا بافت و من آن را زندگی کردم. در سردی زمستان، میان انبوه درختان خشک جنگل لابه لای ابرهای مه گرفته نفس عمیقی کشیدم و مهتاب را نظاره گر شدم… اشکی بر گونه ی دخترکی شدم که طراحی اش ناتمام ماند… روزگار خوبی داشتم وقتی تمام دغدغه ام سیاه و سفید کردن صفحه‌ام بود. باید به روزگار سیاه و سفیدم برگردم…   26/اسفند/401 ____ #پائیزنوشت #سمیرا مختاری

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

پائیزنوشت

24 اسفند 1401
پائیزنوشت

کوله‌‌ی بارانی

باران می‌بارد، بوی نم خاک پرتم می‌کند به روزهای دلتنگی، روی نیمکت مینشینم، کوله رادر بغل میگیرم، با دستانی لرزان زیپش را باز میکنم، دهانش باز میشود و شروع می‌کند به دردودل کردن:

“خیلی ازم دور شدی،چه عجب یاد من کردی!؟
دیگه بیشتر سراغ کتابهات و گوشیت میری!
امان از دست این گوشی ها، پشت صفحه شان دوستان خوبی پیدا میشوند دوستانی واقعی تر از واقعی…
اما چون کاملا با روحیات هم آشنا نیستید
گاهی اوقات تو حرفهایی میزنی که از قصد نیست، اصلا در مخیله ات هم نمیگنجه که شاید طرف مقابل از حرفت ناراحت بشه! اما ناراحت میشه و تو میمونی و قلبی که ناخواسته شکستی‌اش، تو میمونی و افسوس روزهای خوبی که با هم گذروندید، تو میمونی و دلتنگی، تو میمونی و زخمی که مونده روی قلب تو و اون…
یادت باشه گاهی وقتها مواظب قلب طرف مقابلت باشی، شاید فرد روبروت اونقدر تو زندگیش بابحرانهای مختلفی روبه رو بوده یا که نه اصلا اونقدر دوستت داره و روت حساسه که کوچیکترین حرفت تیری بشه درون قلبش!”

قطره ی باران روی گونه ام جا خوش می‌کند و با نم اشک به پایین سر میخورد، طعم شور اشک را قورت می‌دهم.

با حرفهایش روزهای خوب باهم بودنمان را مرور میکنم، اینکه دیگر ندارمت را نمیدانم اسمش را تقدیر بگذارم یا قسمت یا … اصلا چه فرقی میکند! اسمش هرچه هست فعلا ندارمت، تو هم شاید از امروز دیگر من را نداشته باشی…

پشت سرم را نگاه میکنم به ته سال رسیده ام، امسال بردم، از دست دادم، گریه کردم، خندیدم، عشق ورزیدم، شکست خوردم اما مهمتر از همه یاد گرفتم که حرفهایم را زین پس داخل مغزم بجوم و بعد از آن به زبان یا بر صفحه گوشی‌ام بیاورم!

اپلیکشن های غیر درسی ام را پاک میکنم
و دفتر برنامه ریزی و خاطره نویسیم، کتابهایم، شمعی برای آرامشم، عطری برای تسکینم، سجاده ای برای توسلم و قلمی برای نوشتنم در درون کوله ام جای می‌دهم تا روبراهم کنند و روزهای خوبی برایم رقم بزنند…

پ ن: گاهی وقتها با یک اشتباه نوزده نمیشی، صفر میشی…

پ ن2: ” سال خوبی داشته باشید.

24/اسفندماه/1401
_____
#پائیزنوشت

#به_قلم_خودم

ادامه »

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »

نثر

23 اسفند 1401
نثر

 

‌حکم این است
اعتراض وارد نیست
باید دل را…
زیر پا بگذارم !!!

 

بیشتر بخوانید
 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

پائیزنوشت

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
    • کتاب
  • پاییزنوشت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان