سحرها با صدای تماس گوشی چشمان مُهرو موم شده ام را به زور باز میکردم و با صدایی خفیف میگفتم:"سلام بابا، بله بیدارم” و دوباره میخزیدم زیر پتو و چند دقیقه بعد از جایم میپریدم، ترسی وجودم را میگرفت که ای وای دیرم شد! در این شب آخر، حال بیدار شدن از فرط خستگی سحرها را دارم! دیرم شده و دستانم خالیست! چشمانم به مسیر رفتنت خیره مانده است و نمیدانم که تا سال بعد که از راه میرسی در هوایت نفس میکشم یا در زیر خاک از غم دوریت میبارم. میدانم که توبه هایم را بارها و بارها شکسته ام و با اما و اگرهایم به کمترین عبادتها قانع شده ام، فرصت هایم را از کف داده ام و اسیر هواهای نفسانیم شده ام اما هنوز زیر لب زمزمه میکنم: “ماقطعت رجائی منک…" خدایا هرگز رشته امیدم از تو قطع نمیشود… معبودا | اگر گاهی ناخواسته فراموشت کردم به من خُرده نگیر ودر این شب وداع مرا به حال خودم وا مگذار | #وداع #شبجمعه ✍🏻 سین مختاری
مدتی پیش خبر از طلاق زوج جوانی از آشنایان بعد از ۱۲ سال زندگی مشترک منتشر شد. علت طلاق تقاضای خانم برای زندگی در خارج از ایران بود، که با مخالفت همسرش روبرو شد و در آخر منجر به گرفتن طلاق توافقی شدند. مردی که برای ازدواج به دنبال زن محجبه ی چادری بود و به در خواستش رسید؛ اما پس از گذشت چند سال از زندگی مشترک، همسرش در شبکه های مجازی شبیه اینستاگرام، فیسبوک و… غرق شد و کم کم صفحهی خصوصی اش به صفحهی عمومی تبدیل شد و حریم خصوصی زندگیش در انظار عموم به اشتراک گذاشته شد. بعد از طلاق به عرصه ی مدلینگ وارد شد و حجاب را کنار گذاشت و با لباسهای نیمه عریان عکسهایش را منتشر کرد. دور شدن از دنیای حقیقی و غرق شدن در دنیای اینستاگرام نتیجه اش به ثمر نشست. رو به نزول رفتن علایق و عقاید اسلامی، تبدیل شدن به دنیای مدلینگ های اینستاگرامی و فروپاشی بنیان خانواده اسلامی. ✍🏻سین مختاری
یه وقتهایی تو زندگی هست که دیگه دلت بند زمین نیست. دوست داری پرواز کنی، بری بالا، بری تا خودِ ابرها و با ابرهایِ تیره بنشینی و یه دل سیر اشک بریزی و بباری و بباری. ولی پریدن؛ هنر میخواد، بال میخواد، دلِ سبک میخواد. من نه هنر پرواز دارم نه بالش رو. با بال و پرِ شکسته از گناه، از همین جا، از همین گوشهی زمین، دونههای اشک آسمون رو میشمارم و نمیدونم دقیقا از کی! از کجای قصه، ابر دلم بارونی میشه. نمیدونم از کی آسمون اشکش را با شوریِ اشکهام شریک میشه. نمیدونم چه وقت، چه موقع، مثالم میشه از زمین به آسمون باریدن. فقط این رو میدونم که خدایی دارم که این شبها کریمانه سقفِ آسمونش رو وسیعتر کرده. پر شکسته و دل شکسته و روسیاه هم نداره، همه رو طلبیده. ✍🏻🌱زهرا سادات” ❤
بعضی وقتها باید
از همه چیز؛دست کشید
بی اعتنا شد…!
یک گوشه ی دنج پیدا کرد…
آرامش دم کرد
وجرعه جرعه بی خیالی سر کشید
و به این فکر کرد که رها شدن بهترین حس دنیاست…
گاهی باید برای مدتی از همه چیزدل برید
باید اول صبح حال هیچکس را نپرسید
نگران هیچکس نشد.
باید بعضی دغدغهها را نداشت
باید نشست و تماشا کرد…
باور کن گاهی باید به خودت فرصت بدهی…
تا آدمهای اطرافت را بشناسی
تا آدمهای اطرافت تو را بشناسند…
گاهی باید بی حس بشوی
یک بی حسی کامل!!
شب دوازدهم فروردین که میشود، یاد دوران کودکیم می افتم.
با دختر داییام قرار میگذاشتیم و سبد خرید خوراکی هایمان را پر میکردیم و به سمت منزل پدربزرگ راهی میشدیم.
باهم نقشه میکشیدیم تا شب زنده داری کنیم و پچ پچ درگوشی حرف بزنیم و ریز ریز بخندیدیم.
تا صبح چندبار مادربزرگ سرک میکشید که بیداریم یا خواب و هر بار با آمدنش خنده هایمان شدت میگرفت.
صبح خمیازه کشان صبحانه میخوردیم و خوشان خوشان دوربین به دست به سمت باغ پدربزرگ راهی میشدیم.
پسرها هم با شادی تفنگ ساچمه ایی و توپ فوتبال بدست به باغ میآمدند.
تا میتوانستیم در باغ بوی نم خاک و سبزه ها را استشمام میکردیم.
روی چمن های سبز میدویدیم و رها میشدیم.
قاصدک ها را با شمارش یک دو سه فوت میکردیم تا آرزوهایمان را بدست باد دهد و به رویاهایمان جلا دهد.
تابی به درخت گیلاس می بستیم و در آسمان رها میشدیم، لباسهایمان شکوفه باران میشد و حس دل انگیز بهاری به ما دست میداد.
کمی بعد غروب آفتاب جایش را با تگرگ بهاری عوض میکرد.
زیر سقف شیروانی، دور آتش مینشستیم و طعم چایی زغالی را مزه مزه میکردیم.
یاد پدربزرگ و باغ زیبایش بخیر
✍🏻سین مختاری
#پائیزنوشت
═════════❖════════